نگاهی به فیلم گرگ بازی
اگر بخواهیم نگاهی به فیلم گرگ بازی داشته باشیم و آن را از لحاظ آگاهی، تشخیص و جذابیت بررسی کنیم فقط شاید کمی درباره آگاهی بتوانیم صحبت کنیم چون از آن نظر تشخیص و جذابیت هیچچیز نمیتوان گفت.
رابطههای غیر افلاطونی در این فیلم که با رفتن برق دیده میشود آنقدر ابتدایی طراحیشده که انگار آقای نظام دوست بهاجبار میخواهد این جاهای خالی قصه را پر کند. هر چند خیانت، داستان زندگی خیلی از زندگیهای حال است اما هنگامی که دیده شود و به آن پناه ببرند، به امری عادی میشود. تفاوت در موضوع، اتفاق عجیبی است اما به شرطی که شروع، کشمکش و پایان مخاطب را راضی کند. درواقع داستان گرگ بازی از جایی شروع میشود که مرتضی وارد داستان میشود و بهجایی میرسد که متوجه میشویم با دکتر همدست است و ازاینجا شخصیت دکتر و مرتضی گم میشوند و ما از طریق پلیسهای آمریکایی زیبا آنها را جلو میبریم که به دنبال قاتل سعید معشوقه هما، همسر دکتر بگردیم شخصیتی که از عشق به مفهوم عادیاش فاصله دارد و باز هم رابطه باعث مرگش میشود.
در این فیلم چند دوست قدیمی که یکشب در خانه مادربزرگ پرستو که خانه موروثی ست جمع میشوند و میخواهند بازی کنند و با ورود مهمانان اتفاقات عجیب میافتد. با وجود اینکه موضوع فیلم مخاطب را برای تماشای فیلم به سینما میکشاند اما در فیلم داستانهایی مطرح میشود که مخاطب را به شک میکشاند و سبب میشود فیلم را در ذهنش بسازد. مانند شکاک بودن مینا به مهران که مسیر فیلم را میخواهد کمی تغییر دهد. با این موضوع که ورود همسر دکتر شک ما را قویتر میکند اما هیچوقت فیلمنامهنویس فکر نمیکند که این موضوع دردی از فیلم دوا نمیکند و بسیار کلیشهای است. با فلاشبکها رابطه سعید را با هما میفهمیم و باز هم اتفاق بزرگی نیست و فقط حذف گزینه انجام شد.
موضوع بازی مافیا و سرمایهگذاری برای یک تئاتر از طرف دکتر قلابی میتوانست ما را به جاهای زیباتر ببرد، اما عباس نظام دوست راه را کمی گم کرده است. در پایان مثل خیلی از فیلمهای دیگر و کاملاً کلیشه این ما دوباره آن دو گرگ را میبینیم که وارد یک خانه دیگر میشوند. ما در زندگی طبیعی شاید درباره همین اتفاق بشنویم و در صفحه حوادث بخوانیم اما در سینما کمی از این واقعیتها فاصله گرفتن به فیلمنامه کمک میکند و تخیل و وهم شاید نجات دهد و حداقل پایان دوباره اتفاق جدید در ذهن شکل نگیرد.
و اما درباره بازیها میتوانم به بازیهای علی مصفا و حمید پورآذری و نگار جواهریان در قسمت آخر بازی در طبقه بالای خانه اشاره کرد که حتی میتوان گفت بهترین صحنه فیلم آنجاست و ترس و تعجب در نگاه پرستو (نگار جواهریان) کاملاً احساس و دیده میشود و شاید تشخیص و جذابیت تنها در این قسمت فیلم دیده شود.